به موازات دغدغه مذاکرات هستهای، موضوعی توجه برخی از اندیشمندان و جامعه را جلب کرده که میتوان آن را درد مهاجرت نامید. عبارت عادی، «پدیده مهاجرت» است. اما در مورد مهاجرتهای یکی دو سال اخیر، پیشوند درد و زخم را بیشتر میپسندم. به دو دلیل: اول اینکه بسیاری از درجهیکهای کشور میروند. دوم اینکه دردا و اسفا که بسیاری از مهاجرین و پناهجویان، در مانش، اژه و مدیترانه، در ژرفای رؤیای آبها به خواب رفته و از ما، کم میشوند.
یکی از نخبگانی که روی موضوع غمانگیز مهاجرت زوم کرده و نشان داده که از سر دردمندی و آیندهاندیشی بدین موضوع نگریست، دکتر محسن رنانی، اقتصاددان بود که سخنرانی مفصلی ارائه داد. در کنار این موضوع، شاهد سخن مهمی از رئیسجمهور بودیم که در سفر به قم، از طلاب حوزه، برای حل مشکلات کشور راهکار طلبید. یعنی فردی که در رأس قوه مجریه نشسته و از همراهی تیم نخبگان و کارشناسان برخوردار است، از مدرسه و کانون نشر اندیشه دینی و فقهی، راهحل خواست. آیتالله شبیریزنجانی هم اعلام کرده که خود را اهل فن نظردادن درباره جرح و تعدیل نمیداند و میتواند برای دولت دعا کند. چه ارتباط و نقطه مشترکی بین مشکلات کشور، مسئله مهاجرت، درخواست رئیسجمهور از حوزه و پاسخ آقایان رنانی و شبیریزنجانی، به چشم میخورد؟ پاسخ: مادام که اصل و اساس بحث و اَبَرمسئله ما، آینده کشور باشد، اندیشیدن به سرنوشت ایران و ایرانی، نخ تسبیح این موضوعات میشود.
شاید ترسیم یک تابلوی فرضی، کار را آسانتر کند: باقریکنی، نهتنها بهعنوان رئیس هیئت مذاکرهکنندگان هستهای، بلکه با اختیارات تام، 24ساعته انگلیسی خود را فول کرده بدون واسطه و مترجم، با همه طرفهای برجام و از جمله آمریکا، به نتایج بسیار طلایی رسیده و به کشور بازگشته است. پیش از رسیدن باقری به آسمانِ کَن، تمام پولهای ایران آزاد شده و تحریمها از میان برخاستهاند. پرسش: در این صورت، مشکل کشور حل شده و مهاجرتی نیست تا رنانی را نگران کند و رئیسی هم کار خود و دولتش را روان و بر غلتک افتاده خواهد دید و نهتنها کسی از کشور نمیرود؛ بلکه رفتگان نیز باز خواهند گشت؟ خیر... هرگز چنین نیست. این فقط یک ذهن تنبل و سادهبین و گریزان از چالش است که میتواند «مسئله» و معضلات سیاسی، اجرائی و اقتصادی ایران و به تبع آن موضوع مهاجرت را به تحریم و فشارهای جهانی پیوند زند. بگذارید نقبی بزنیم به دیدگاههای استاد رنانی درباره مهاجرت و اینکه چرا خودش مهاجرت نمیکند، بعد دوباره برگردیم سراغ مسائل ایران.
رنانی قائل به سه بخش و فاز مهم زندگی افراد است و معیشت، منزلت و فضیلت را سه بُعد و روند زیست افراد میداند. او مهاجرت را درهمکوبنده و برهمزننده این سه فاز میداند. میگوید: فردی که در ایران، فصل دغدغههای معیشتی خود را سپری کرده و به منزلت دست یافته، وارد مرحلهای میشود که برای کسب فضیلت نیز فضا و امکان پیدا میکند. اما اگر در مسیر مهاجرت بیفتد، باید عقبگرد کند و مجددا، از فاز نخست، یعنی از معیشت آغاز کند، سپس به سختی منزلت برسد و بعد از آن، اگر عمرش پایدار بماند، یک بار دیگر به فضیلتاندوزی نیز نائل آید. در نتیجه، مهاجرت، تخریب و تباهی به بار آورده و او را از رشد بازمیدارد. اما برای فردی که دغدغه معیشت دارد، مهاجرت گاهی و تا حدودی میتواند یاریدهنده باشد. با این حال، فقط مشکل معیشت او حل میشود ولی به خدمت یک سیستم و نظم آهنین درآمده و «خسته» میشود. معتقدم که بنای این فرضیات استاد رنانی، بر یک خطای شناختی جدی، استوار است. چراکه از فحوای سخنانش چنین برمیآید که اساسا، هر سه فاز فرضی و توصیفی مورد اشاره را، به مثابه روندی به دنبال هم، تجسم میکند. ولی این تصور غلط است و اتفاقا نه تنها میتواند همزمان با هم اتفاق بیفتد، بلکه الزامی در نظم و توالی آنها وجود ندارد. فرد میتواند در همان نظام آهنین و کارطلب و سختگیر غرب، به طور همزمان، هم به دنبال معیشت و منزلت باشد و هم اینکه توفیقی به دست آورد در راه کسب فضیلت. بنابراین، به قول خود رنانی، این رفتن نیست که دلیل میخواهد. آنکه میرود، میداند که درهرحال، شرایطی بهتر از ایران خواهد داشت. پس این ماندگان هستند که باید استدلال آورند و بگویند که آیا از سر عشق در ایران ماندهاند؟ آیا راه و مفر مطمئن و بدون ریسکی برای مهاجرت نیافتهاند؟ آیا از عشق وطن است که حاضرند آلودهترین بنزینها را تحمل کنند و برای بدترین و ناامنترین خودروهای جهان وام و تسهیلات بگیرند، بیکیفیتترین محصولات غذایی را با بالاترین قیمت بخرند، فرزندنشان را به مدارس و دانشگاههای ضعیف بفرستند، کُندترین اینترنت را گران بخرند و پولی هم بابت فیلترشکن بدهند و مسئولان دولتیشان هم، تمام مشکلات را به دعا واگذارند؟ واضح است که در این میان، مسئله مهمی به نام «معیشت توأم با رفاه نسبی»، بسیار مهمتر است از مفاهیم سیاسی و حقوقی معنیداری همچون تحریم، آزادی بیان، حاکمیت حقوق، رسانه مستقل و غیره و ذالک.
آن تابلوی فرضی نخست را تحمل کردید، لطفا این یکی را هم تجسم کنید: یکی از بهترین انتخاباتهای جهان، با فیلتر و نظارت معقول برگزار شده و اساسا مشکلی به نام آزادی احزاب و رسانه نداریم، به جای تلویزیون رسمي خاصی که معتقد است تولید سریال سلمان فارسی از نان شب واجبتر است، 10 شبکه تلویزیونی خصوصی داریم، ممیزی فیلم و کتاب رخت بربسته و چیزی به نام گشت ارشاد هم نداریم. آیا مشکل حل است؟ کاروان مهاجرت متوقف میشود؟ خیر جانِ برادر. خیر. موضوع «معیشت توأم با رفاه نسبی»، برخلاف تصور ما، حتی از آزادی بیان و انتخابات استاندارد هم مهمتر است.
وضعیت معیشت در ایران، هیچگاه خوب نبوده و همواره با شیبی گاه ملایم و گاه تند، بدتر و بدتر شده است. پیش از انقلاب نیز بهطور عام و گسترده – گذشته از یک دوران کوتاه و فشرده دلار نفتی پهلوی دوم- حتی معیشت طبقه متوسط نیز، توأم با رفاه نبوده است. از همان دوران قاجار، یعنی دورانی که اندیشه تجددگرایی، در ایران نیز پا گرفت و نهادها و ادارات سر برآوردند، میزان حقوق و مواجب کارمندان دولت، بسیار ناچیز و مصداق دقیق آب باریکه بوده و هست. شاید این فقط از سر محدودیت منابع مالی نبوده و مبتنی بر یک دیدگاه «نوکربینیِ مواجببگیران» بوده است! نه تنها کارمند، نظامی و معلم، بلکه استادان دانشگاه و مسئولان عالیرتبه نیز، حقوق و مواجب بالا ندارند. (داریم از دریافتی قانونی حرف میزنیم و نه رانت).
بگذارید از آقای رنانی سؤال کنیم: شما که استادتمام هستید، در ماه چقدر حقوق میگیرید؟ بسیار بعید است که مبلغی بیش از 15 میلیون تومان باشد. با قدرت خرید محدود تومان، حتی با این حقوق بالا، کار خاصی نمیتوان کرد. فراموش نکنیم، سالهاست در اغلب وزارتخانهها و ادارات، استخدام برچیده شده و به استثنای نورچشمیها کسی بهکارگیری نمیشود، بورس نابود شده، تولید عملا وجود ندارد و هر که جویای نان باشد، باید یا وارد خدمات شود یا دلالی. مسئله کجاست و چه ارتباطی با مقدمه نخست و مؤخرات بعدی دارد؟ قبلا ارتباط چندانی با دنیای خارج نداشتیم. اما حالا همین مردم، میبینند و شاهد هستند که در اروپا، حتی یک نگهبان ساده هم، میتواند در کنار زندگی سالم، از امکان سفر و تفریح و بهداشت و تأمین اجتماعی مطلوب، برخوردار باشد. جهان ما بهشدت دگرگون شده و پیرزن 80سالهای در مریوانِ کردستان، با دخترش که ساکن تهران و دو خواهرزادهاش که یکی در نروژ و آن یکی در یوتوبوری هستند، روی گوشی تلفن کنفرانس همزمان تصویری دارند و در مورد معیشت، اختلاط میکنند. مادر با مستمری چهار میلیون تومانی، قدرت خرید محدودی دارد و چیزی نمیماند برای درمان و تفریح و سفر.
دختر ساکن تهران، وضع بدتری دارد. اما دو خواهر نروژنشین و سوئدنشین، چندین بار مصر و پرتغال و مراکش و ترکیه رفتهاند و پولی هم به ایران فرستادهاند تا برایشان دو واحد آپارتمان خریداری شود! چراکه اولا تورم تحت کنترل است و ثانیا وظیفه ساده دولت، گرفتن مالیات، تأمین امنیت و ارائه خدمت است، تبعیضی در کار نیست، رانت و فساد مالی وجود ندارد، قدرت خرید مردم بالاست، بهداشت و درمان و سفر و تفریح و ورزش، بخشی از زندگی است. اما در ایران، خرید یک موبایل با یک لپتاپ عادی برای میلیونها نفر آرزویی دور است، یکسوم از جمعیت کشور مشکل دندان دارند، بسیاری از زیرساختهای آب و برق و نفت و گاز و جادهها، مستهلک و فرسوده شدهاند، فقر بسیار نمایان شده، سفر، تفریح و ورزش برای بیش از 80 درصد از مردم، عملا ناممکن است و تورم، فقیر را فقیرتر و غنی را غنیتر میکند. بنابراین، دیپلماسی، مذاکره و رفع تحریم، فقط بخشی از مشکل کشور را حل میکند. الباقی، داستان تلخ اداره کشوری است که سالهاست در کنار تمام مشکلات، گرفتار خشکسالی مکرر و مدیریت غلط آب و کشاورزی شده و سال به سال، از آب و نيروي انساني، تهیتر میشود. پس باید در کنار موضوع هستهای، به این واقعیت بیندیشیم که با این معیشت دشوار، این تبعیض آشکار در استخدام و مالیات تحت عناوین مختلف و امتیاز دانشگاه و فلان و بهمان و خاصهخرجیهای دستگاههاي بودجهخوار و شگرفی که کسی نمیداند فایدهشان چیست، به امروز و فردای این بوم و این مردم، لطمات بزرگتری وارد میشود.
محمدعلی دستمالی . کارشناس مسائل بینالملل