سارا گلچین- فرار مغزها که در تعریف دانشگاهی به آن «پرواز سرمایههای انسانی» گفته میشود، بخش بزرگی از مهاجرت افراد باهوش، دارای مهارت و با تحصیلات بالا را دربرمیگیرد.
در واقع این افراد از کشورهایی که اقتصاد توسعهیافتهای ندارند به دلایلی چون درگیریهای گاه و بیگاه، ناآرامیهای سیاسی و کمبود فرصتها در کشورهای درحال توسعه به کشورهایی میروند که از نظر اقتصادی قویتر هستند و توسعه بیشتری یافتهاند. در سطح جهانی، جابهجایی خردمندان و مغزمتفکرها پیشینهای به اندازه تاریخ بشریت دارد اما فرار مغزها بهمعنای امروزی به سال ۱۹۶۰ میلادی (۳۹-۱۳۳۸خورشیدی) برمیگردد؛ زمانی که بیشتر افراد باهوش مانند دانشمندان و مهندسان که سرمایههای واقعی بهشمار میآمدند یا میشد آیندهای در هر کشوری برایشان متصور بود، از بریتانیا به امریکا مهاجرت کردند. معضل حلنشدنی فرار مغزها در همه جای جهان اتفاق میافتد و آنها رفتن را به ماندن در وطن خود ترجیح میدهند و بهدنبال موقعیتهای بهتر کاری هستند. در همه نقاط از جزایر کارائیب گرفته تا کشورهای مستعمره در افریقا بهویژه اقتصادهای فدرالی چون کشورهای استقلالیافته شوروی سابق و آلمان شرقی، فرار مغزها وجود دارد. این پدیده البته تا دهه ۶۰ میلادی یعنی ۵۰ و چند سال پیش چندان رواج نداشت اما با ظرفیتهای بزرگی که بهطور ناگهانی برخی مناطق بهدست آوردند، مردمان زیادی به غرب آلمان و کشورهای توسعه یافته امریکای شمالی مهاجرت کردند.
مهاجرت تعداد قابلملاحظهای از افراد دارای مهارت در دورهای بیش از همه خود را نشان داد که رشد اقتصادی کشورهای اروپایی و امریکای شمالی بهسرعت پیش میرفت. اما با پیشرفت در زمینههای علمی و فناوری تنها روشنفکران و بسیار باهوشها در کشورهای توسعهیافته مجوز حضور و امکان پیشرفتهای خوب داشتند. در واقع کمبودهای درحالتوسعهها مغزها را از این کشورها فراری داده و به سمت کشورهای توسعهیافته برده است. مهاجرت از کشورهای درحال توسعه به ۳ کشور توسعهیافته یعنی امریکا، کانادا و بریتانیا از دهههای ۶۰ (دهه ۴۰) و ۷۰ میلادی(دهه ۵۰خورشیدی) شکل گرفت. اگر کسی آمارهای مربوط به تمامی کشورهای توسعهیافته را بررسی کند به آمارهای هشداردهندهای میرسد. روند مهاجرت در افریقا همچنان ادامه دارد و کشورهای قاره سیاه در حال از دست دادن هر چه بیشتر نیروی انسانی توانمند هستند و تنها به مهاجرت آنها به اروپا و امریکای شمالی نگاه میکنند.
حال این پرسش پیش میآید که کشورهای در حال توسعه در بخشهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، دانشگاهی یا شاید همه بخشها چه کار میکنند؟ این پرسش البته بهظاهر ساده و کوتاه است اما همه بخشها را درمیگیرد و میتوان آن را به چندین و چند پرسش تقسیم کرد که پاسخگویی به آنها کار سادهای نیست. اما پرسشهای مهمتر شاید این باشد که کشورهای توسعهیافته چه امکانات و امتیازهایی دارند که مغزهای کشورهای درحال توسعه به سمت آنها جذب میشوند؟ هزینه چنین مهاجرتهایی برای کشورهای درحال توسعه چقدر است؟ و چه سیاستهایی باید در نظر گرفته شود تا بتوان این جریان را کنترل کرد و آن را بند آورد؟
از همان ابتدای دهه ۶۰ میلادی (دهه ۴۰خورشیدی) که موج جهانیسازی در دنیا فراگیر شد، فرصتی طلایی پیش آمد که مردم خواهان کیفیت بهتر زندگی بتوانند به کشورهایی بروند که امکانات و لوازم زندگی در آنها بهتر فراهم بود. در واقع جهانیسازی فرصتی برای سرمایههای انسانی پیش آورد تا بتوانند زندگی در کشورهایی را تجربه کنندکه قدر مغزشان را میدانستند.
برای رسیدن به ایدئولوژی «دهکده جهانی» در چندین کشور عضو «سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه» (OECD) بهتدریج سیاستهایی پیاده شد که هدفشان جذب ذهنهای برتر کشورهای کمتر توسعهیافته برای افزایش نوآوری بود. این ایدهها آنقدر پر و بال گرفتند که حتی مراکزی نیز در این کشورها راهاندازی شده که کارشان جذب مغزهای کشورهای درحال توسعه است. در مسیر رقابت این کشورها برای جذب مغزها از سراسر جهان هزینههای تحمیلشده بر کشورهای کمترتوسعهیافته نادیده گرفته شده است.
استرالیا و کانادا در دهه ۸۰ میلادی (دهه ۶۰ خورشیدی) رقابت تنگاتنگی برای جذب مغزهای بامهارت و تحصیلکرده کشورهای درحال توسعه راه انداختند، همین مسئله کاهش سن کشف، پیشرفت و شاخصهای جهانی شدن، افزایش میزان واردات و صادرات را در اقتصادهای نئولیبرال و پذیرای مهاجران در ۳ دهه گذشته بهدنبال داشته است. از سوی دیگر اما نبود سیاستگذاریهای درست برای محیط دانشگاهی و در سطح دولت در کشورهای درحال توسعه باعث افزایش میزان فرار مغزها شده است. در واقع این ۲ عامل را میتوان دلایل اصلی مهاجرت مردم از یک موقعیت جغرافیایی به موقعیتی دیگر دانست؛ هرچند این دلایل بسته به منطقه متفاوت است.
براساس مطالعات انجام شده فرار مغزها بهطور معمول به دلایلی چون شرایط زندگی نامطلوب، کمبود وسایل حملونقل عمومی، کمبود مسکن مناسب، بهرهبرداری نادرست از نیروهای ماهر و نیمهماهر، شرایط کاری نامناسب، چشمانداز ضعیف برای پیشرفت، دستمزدهای پایین، تبعیض در امکان استفاده از فرصتها و امکانات، ناآرامیهای اجتماعی، بیثباتیهای سیاسی و جنگها انجام میشود. همچنین نبود امکانات کافی برای پژوهش از جمله حمایت نکردن از نیروهای پژوهشی، بودجههای پژوهشی ناچیز و... از دلایلی است که جامعه دانشگاهی یک کشور را وادار به مهاجرت میکند.
برخی نیز دلایلی چون نداشتن آزادیهای کافی و اولویت ندادن به نظام آموزشی را دلیل مناسب برای مهاجرت میدانند. مهاجرت البته تنها به قصد زندگی نیست. گروه بزرگی از مغزها برای ادامه تحصیل به سایر کشورها میروند اما دیگر برنمیگردند. آنها هم دلایلی برای بازنگشتن دارند. محدودیت فرصتهای شغلی در وطن یکی از مهمترین دلایل برنگشتن این دانشجویان است. آنها بهویژه اگر مدرک دکترا داشته باشند دوره یا کار پژوهشی خود را در کشور توسعهیافته بهمراتب راحتتر از کشور خود انجام میدهند و برای این کار در فرآیندی سادهتر کمکهای مالی دریافت میکنند. این افراد همچنین بهراحتی نمیتوانند از شرایط زندگی بهتر، درآمد کافی و رضایت شغلی خود در کشور توسعهیافته بگذرند و حتی بعضی از آنها نیاز به ارسال پول به وطن و حمایت از خانواده را دلیل خوبی برای ماندن میدانند.
بههرحال فرار مغزها در کشورهای درحالتوسعه اکنون بیش از هر زمان دیگری هزینههای خود را نشان میدهد؛ روندی که میتواند به پایین آمدن سطح هوش این جوامع نیز منجر شود. / روزنامه صمت