کانال تلگرام ایران جیب
مدیران خودرو 777
مدیران خودرو 777
لست سکند تور مسافرتیلست سکند تور مسافرتی

نرم افزار حسابداری پارمیسنرم افزار حسابداری پارمیس

پرونده یک مهریه با مرگ بسته شد!


کد خبر : ۴۰۵۴۸یکشنبه، ۱۹ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۶:۳۶۱۲۱۴ بازدید

زن جوان به کارمندان دادگاه گفته بود بزودی برای پیگیری پرونده «درخواست مهریه»‌اش مراجعه خواهد کرد، اما با گذشت دو هفته، وقتی از او خبری ...

زن جوان به کارمندان دادگاه گفته بود بزودی برای پیگیری پرونده «درخواست مهریه»‌اش مراجعه خواهد کرد، اما با گذشت دو هفته، وقتی از او خبری نشد ، کارکنان شعبه 264  دادگاه خانواده تصور کردند او و همسرش آشتی کرده‌اند. غافل ازاینکه پرونده این ماجرا سرنوشت عجیبی پیداکرده است.

روی برگه‌ای که  مرد روی میز منشی گذاشت، نوشته شده بود: «همسر اینجانب که عاطفه... نام داشت، به رحمت خدا رفته و بنده و فرزندم را برای همیشه تنها گذاشته است. لذا خواهشمندم اقدامات لازم برای بستن پرونده دادخواست نامبرده را مبذول دارید.» منشی دادگاه با دیدن این نامه و شنیدن حرف‌های مرد میانسال، از جا بلند شد و با تعجب گفت: «بله جلسه حضور شما یادم هست. همسرتان برای مطالبه مهریه‌اش بارها به این دادگاه رفت و آمد داشت. خدا رحمتشان کند» و...

مرد سرش را پایین انداخت و گفت: «ممنونم از شما. خانواده‌اش هم با فوت او درخواستی ندارند و حالا هم که...» سپس به فکر رفت و به یاد روزهای گذشته و سال‌های پیش افتاد.

اسماعیل و عاطفه 15 سال پیش با هم ازدواج کرده بودند. واسطه آشنایی آنها یک آشنای دور بود. عاطفه نتوانسته بود در کنکور رشته پزشکی قبول شود. برای همین در بخش تزریقات یک درمانگاه مشغول به کار شده بود. او تلاش می‌کرد در سال‌های بعد هر طور شده، وارد دانشگاه شود که اسماعیل به خواستگاری‌اش آمد. او که راننده یک اداره دولتی بود، تصمیم داشت با یک زن شاغل ازدواج کند تا در آینده مشکلات مالی نداشته باشند. سرانجام هم آنها با هم زیر یک سقف رفتند، اما بعد از ازدواج عاطفه آنقدر سرگرم کار و امور خانه بود که هیچ وقت نتوانست در کنکور شرکت کند. به همین دلیل همیشه حسرت گذشته‌ها را می‌خورد و به اسماعیل اعتراض می‌کرد که نباید به درآمد همسرش وابسته باشد.

طی چند سالی که از زندگی مشترک‌شان می‌گذشت، آنها هم مثل هر زن و شوهر دیگری با اختلاف‌ها و مشکلاتی عادی روبه‌رو بودند. اما عاطفه نسبت به هر موضوع غیرمنتظره‌ای حساس بود و دچار استرس می‌شد و گاهی هم از کوره در می‌رفت عصبانیت. اما در مقابل، شوهرش اسماعیل فرد آرام و با حوصله‌ای بود و سعی می‌کرد در مواقع بروز مشکل از خانه بیرون برود و به بحث و دعوا دامن نزند. با این حال اختلاف‌های حل نشده این زوج کم کم شدیدتر شد و  اسماعیل برای دوری از مشاجرات خانوادگی، سعی می‌کرد بیشتر اوقاتش را با دوستان و همکارانش  بگذراند. با تولد دخترشان نیز نه تنها اختلاف‌ها و مشکلات  آنها  کم نشد بلکه بزرگ کردن فرزند و شیوه تربیت او هم اختلاف‌های جدیدی را به وجود آورد. تا آنکه خانواده‌ها متوجه دوری زن و شوهر از هم شدند و پادرمیانی کردند. در این میان عاطفه می‌گفت شوهرش به عواطف و احساساتش بی توجه است و بیشتر اوقاتش را با دوستانش می‌گذراند. اسماعیل هم می‌گفت: «همسرم بیشتر وقتش را در درمانگاه محل کارش صرف می‌کند و هرگاه هم که به خانه می‌آید، با بهانه‌جویی من و دخترم را عصبی می‌کند.» در این وضعیت هیچ یک از آنها حاضر نمی‌شدند به مشاور خانواده و روانشناس مراجعه کنند. تا اینکه سال گذشته اسماعیل به دلیل مشغله کاری و مأموریت نتوانست در مراسم جشن تولد دخترشان  حاضر شود و عاطفه هم او را متهم کرد که به خانواده‌اش اهمیتی نمی‌دهد. بعد هم عاطفه قهر کرد و به خانه پدرش رفت. اسماعیل هم لج کرد و با گذشت دو ماه به سراغش نرفت. به همین دلیل عاطفه دادخواستی طرح کرد تا از طریق دادگاه مهریه 214 سکه طلا را بگیرد.

اسماعیل در همان حال که جلوی منشی دادگاه ایستاده بود و غم از دست دادن همسرش نمی‌گذاشت سخنی به زبان بیاورد، یادش آمد که در جلسات دادگاه خانواده بارها سعی کرده بود همسرش را به خانه برگرداند اما عاطفه پایش را در یک کفش کرده بود که باید مهریه‌اش را بگیرد. اما از آنجا که تنها دارایی‌شان یک آپارتمان به نام خودش بود، نتوانست اموال دیگری بابت مهریه به دادگاه معرفی کند. عاطفه هم بارها به دادگاه رفته و نامه‌های استعلام از بانک‌ها، ثبت اسناد و اداره محل کار شوهرش درباره توانایی مالی او گرفته بود و در نهایت معلوم شد که تمام پس‌انداز اسماعیل 10 میلیون تومان  پول نقد و یک خودروی پراید کهنه است.ناگهان منشی دادگاه اسماعیل را که غرق درافکارش بود با جمله «کاش با هم آشتی کرده بودید» به خود آورد که او بلافاصله جواب داد: «عاطفه زن خوبی بود، اما همیشه اضطراب داشت و می‌ترسید بلایی سر زندگی‌مان یا یکی از ما سه نفر بیاید. خودش بهیار بود اما حاضر نمی‌شد پیش پزشک برود چون می‌ترسید بستری‌اش کنند. البته من هم خیلی کوتاهی کردم و به اندازه کافی به فکرش نبودم. راستش ما در تمام این سال‌ها قدر همدیگر را ندانستیم و خیلی خودمان را اذیت کردیم. حالا چه فایده‌ای دارد. او دیگر زنده نیست که ببیند من...» اسماعیل نم چشمانش را با پشت انگشتش پاک کرد و بغضش را فروبرد.

خانم منشی به او گفت: «نامه را به آقای قاضی بدهید.»

اسماعیل به سمت قاضی «غلامحسین گل آور» رفت و نوشته‌اش را روی میز  گذاشت. قاضی نگاهی به برگه انداخت و گفت: «خدا همسرت را رحمت کند. چه شد که فوت کرد؟»
مرد میانسال جواب داد: «مشکل کبد داشت ولی به هیچ کس چیزی نگفته بود. بعد از آنکه پزشکان پی به بیماری‌اش بردند، دیگر خیلی دیر شده بود. این وسط من ماندم با یک فرزند و یک دنیا حسرت!»دقایقی بعد قاضی دستور داد پرونده مربوط به ماجرای زندگی این زوج را به بایگانی بسپارند. اسماعیل خواست از اتاق بیرون برود که خانم منشی پرسید: «منظورتان از حسرت چی بود؟» و او جواب داد: «حسرت یک زندگی آرام، حسرت یک معذرت خواهی، حسرت گذشت کردن و کوتاه آمدن، حسرت جشن تولد دخترم بدون مادر، حسرت...» و در حالی که دستش را روی چشمانش گذاشته بود تا اشکش را پنهان کند، از اتاق بیرون رفت.



اخبار مرتبط

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار هفته

پربحث ترین ها

سایر خبرها