چند روز قبل مرد جوانی در یکی از ایستگاههای مترو تهران در حالی که دنبال فردی میدوید، فریاد میزد «دزد دزد بگیریدش» در نهایت، با کمک مردم حاضر در محل مرد فراری دستگیر و به پلیس مترو تحویل شد. اما وی خودش را بیگناه خواند، با این حال شاکی به پلیس گفت: سوار مترو شدم تا به محل کارم بروم؛ داخل واگن قطار، این مرد با مرد دیگری شروع به جر و بحث کردند و ناگهان همدیگر را هل دادند که وی تعادلش را از دست داد و به من برخورد کرد بعد هم در اولین ایستگاه پیاده شد. من هم ایستگاه بعد از قطار پیاده شدم، اما ناگهان فهمیدم تلفن همراهم نیست.
آن موقع تازه متوجه شدم دعوای آن دو مرد و تنه زدن به من نقشهای برای سرقت گوشیام بوده است. بلافاصله با قطار دیگری به ایستگاهی که این مرد پیاده شده بود برگشتم تا شاید پیدایش کنم که از شانس خوبم او را دیدم و با کمک مردم دستگیرش کردیم.
هشت گوشی سرقتی
در حالی که مرد جوان منکر سرقت بود در بازرسی از جیب لباسهایش هشت گوشی سرقتی کشف شد. بدین ترتیب وی مجبور به اعتراف شد و به سرقتهای سریالی گوشی تلفن همراه با همدستی دو نفر از هم محلیهایش اعتراف کرد.
در تحقیقات صورت گرفته کارآگاهان پایگاه هشتم پلیس آگاهی پایتخت مشخص شد که حامد و دوستانش مدتی است که اقدام به گوشی قاپی در ایستگاههای مترو، اتوبوس و بیآرتی میکنند. با برملا شدن این موضوع و بهدنبال اعتراف مرد جوان به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه سرقت، دو همدست دیگر او نیز بازداشت شده و به جرم خود اعتراف کردند.
خاطره جالب متهم از فرار
متهم که سوابق زیادی دارد، میگوید آخرین بار شش ماه قبل از زندان آزاد شده است، اما فقط چند ساعت بعد سرقتهایش را از سر گرفته است.
شگردتان برای سرقت چه بود؟
من و رضا و بهروز سوار اتوبوسها و قطارهای مترو میشدیم، دو نفرمان دعوای ساختگی راه میانداختیم و یکی هم گوشی مسافران را سرقت کرده و در اولین ایستگاه پیاده میشدیم و منتظر همدستانمان میماندیم.
تابه حال چندبار بازداشت شدی؟
خیلی، فقط میدانم بیشتر عمرم را در زندان گذرانده ام. آخرین بار هم چهار سال زندان کشیدم و شش ماه پیش آزاد شدم. همان روزی که آزاد شدم، با بچه محلهایم تماس گرفتم و از آنها خواستم برای سرقت برویم. از آخرین دستگیریام که باعث شد به زندان بیفتم یک خاطره دارم که خیلی جالب بود.
چه خاطرهای؟
در حال سرقت بودم که پلیس رسید و مجبور به فرار شدم، موقع فرار مجبور شدم از یک ارتفاع زیاد بپرم اما پایم آسیب دید و بعد از دستگیری روانه بیمارستان شدم. در بیمارستان یک سرباز مراقبم بود اما وقتی قرار شد برای گرفتن داروهایم برود من از فرصت استفاده کردم و لباس یکی از بیماران را پوشیدم و خودم را به بالکن اتاق بیمارستان رساندم، میخواستم از بالکن به خانه همسایه بپرم و فرار کنم اما وقتی پایین پریدم از شانس بدم متوجه شدم آنجا یک مرکز پلیس است و در یک چشم بر هم زدن مأموران پلیس محاصرهام کردند و دستگیر شدم.