در این بازارها، دو گروه اصلی افراد و معامله گران آماتور و حرفهای حضور پیدا میکنند و معمولاً تجربه نشان داده که در درازمدت، سودهای بزرگ نصیب معامله گران حرفهای اعم از افراد حرفهای و شرکتهای تخصصی شده و افراد مبتدی و آماتور، در نهایت دچار ضرر و زیان شده و بازنده بازارها میشوند. در گفتوگوی آرمان ملی با فردین آقابزرگی، کارشناس ارشد بازار سرمایه تبعات ورود افراد آماتور و مبتدی به بازارهای مالی و سرمایهگذاری، بررسی شده است.
در سالهای اخیر، نرخ تورم ایران افزایش پیدا کرده و دوباره دو رقمی شده است. در حالی که بر اساس اعلام بانک مرکزی ایران، نرخ تورم سالهای 1395 و 1396، حدود 9 درصد و تک رقمی بود. با خروج آمریکا از توافق هستهای برجام و شروع دوباره تحریمها علیه کشور ما، نرخ تورم افزایش پیدا کرد و نرخ تورم در سال 1397 به 31 درصد رسید. از سال 1398 و بعد از آن، یعنی طی 4 سال گذشته نرخ تورم به بالای 40 درصد رفته و نرخ تورم سال 1401 به 46. 5 درصد افزایش پیدا کرد. تورم، یک پدیده اقتصادی و اجتماعی بوده و انواع تبعات و پیامدها را به دنبال دارد. ما میدانیم که تورم، افزایش بیرویه سطح عمومی قیمت کالاها و خدمات مختلف بوده و در حقیقت، تورم باعث کاهش قدرت خرید پول میشود. از دید جنابعالی به عنوان صاحب نظر در حوزه بازارهای مالی، این تورم ایجاد شده چه آثار مخربی مخصوصاً بر قدرت خرید مردم و اقتصاد خانوارها میگذارد؟
روند صعودی تورم در سالهای اخیر، همزمان با روند بطئی افزایش سطح عمومی درآمدها در قالب افزایش حقوق بازنشستگان و کارکنان لشکری و کشوری بوده و این عدم تطبیق اتفاق افتاده است. وقتی نرخ تورم، حدود 50 درصد بوده ولی میزان افزایش حقوق حدود 25 درصد است، این عدم تطبیق منتهی به کاهش قدرت خرید مردم شده و حرکت به سوی فقیرتر شدن افراد جامعه رخ میدهد. در شرایط تورمی، برخی اقشار جامعه از قبیل کسبه و نیروهای خدمات دهنده و واسطهگری که امکان انتقال افزایش هزینهها به شخص ثالث بعدی را دارند، کمتر آسیب میبینند.
این اقشار جامعه، امکان بیشتری برای انتقال هزینهها به افراد دیگر را دارند. برای مثال، کاسبی که میبیند نرخ دلار 40 درصد یا 50 درصد بالا رفته، در حد 40 درصد یا 50 درصد قیمت اجناس خودش را بالا برده و آنها را با قیمت بالاتر میفروشد. در حال حاضر، از کُل جمعیت 85 میلیون نفری کشور، حدود 20 میلیون کارمند اعم از کشوری و تامین اجتماعی و تابعه سایر صندوقهای بازنشستگی داریم و البته تعدادی هم نیروهای لشکری داریم. آن عدم تطبیق درآمدها با نرخ تورم، قدرت خرید مردم را کاهش میدهد. وقتی قدرت خرید کاهش پیدا کند و اندازه اقتصاد هم، کوچک شود، عوارض و تبعاتی دارد و از جمله بحرانهای اجتماعی و معیشتی را تشدید میکند. در این حالت که شکاف بین درآمد و ثروت ایجاد میشود، ضریب جینی افزایش پیدا کرده و نابرابری اقتصادی تشدید میشود.
عدم تخصیص بهینه درآمد و ثروت، بدترین حالت ممکن برای یک ساختار جمعیتی و ساختار اجتماعی یک کشور است، چراکه یک عده، از تورم بهرهمند میشوند و یک عده هم، به شدت تضعیف خواهند شد. بنده الان نمیخواهم به آمار برخی مسئولان در مورد اینکه 30 میلیون نفر از جمعیت کشور زیر خط فقر 14 میلیون تومانی (در ماه) هستند استناد کنم، اما شکاف بین درآمدها و هزینهها، مساله ساز شده است. یک نکته اساسی این است که عواملی که موجب ایجاد تورم میشود دولت و بازار پول کشور هستند. تورم خودساختهای که به طور ساختاری در کشور نهادینه شده، به مرور زمان موجب شکاف درآمد بین افراد فقیر و غنی میشود و انباشت ثروت در یک جا و عدم توزیع عادلانه درآمد، باعث افزایش ثروت یک گروه حداقلی جامعه و فقیرتر شدن گروه حداکثری جامعه میشود و این بدترین آسیب اجتماعی است.
در نهایت، این وضع حتی به گفته مسئولان، باعث منفی شدن نرخ رشد سرمایهگذاری کشور شده، یعنی نه تنها نرخ رشد سرمایهگذاری در کشور، مثبت نبوده و حتی صفر نیست، بلکه منفی شده و در چنین محیطی، خروج سرمایهها از کشورمان را داریم. در این وضعیت، علاقهمندی به تحصیل و علاقهمندی به مباحث علمی، تکنولوژیک و اکتشاف از بین میرود. در حالی که در دنیای امروز اولین سرمایه، سرمایه انسانی کشور است. متاسفانه علاوه بر فرار سرمایه مادی از کشور، همین وضع به وجود آمده باعث مهاجرت سرمایه غیر مادی، یعنی نیروی انسانی از کشور هم میشود.
در همین وضعیت فعلی اقتصادی کشور، برخی اقشار جامعه امکانات و سرمایههایی دارند و میتوانند در بازارهای مختلف از قبیل بورس، سکه و طلا، خودرو و مسکن، سرمایهگذاری انجام بدهند. در این بازارها، یک تعداد معاملهگر و افراد حرفهای حضور دارند و تعداد زیادی افراد آماتور و مبتدی برای کسب سود به این بازارها ورود پیدا میکنند. این باور وجود دارد که افراد آماتور در بازارهای مالی مختلف قربانی شده، یعنی ضرر میکنند. اِشکالات موجود در این زمینه را چگونه تبیین میکنید و این افرادی که تلاش میکنند قدرت خرید خودشان را حفظ کنند، چطور قربانی میشوند و نمیتوانند حداقل ارزش همان پول اولیه خودشان را حفظ کنند و در مقابل، سود نصیب افراد حرفهای بازارها میشود؟
همان زمینه ساختاری شدن و نهادینه شدن تورم در کشور، موجب میشود آحاد مردم و مخصوصا اقشاری که درآمد اندکی دارند، در ابتدا سعی کنند معیشت جاری خودشان را تامین کنند و بعد از آن، بلافاصله حداقل نقدینگی و پسانداز خودشان را به کالا یا انواعی از داراییهای مالی و غیر مالی تبدیل میکنند تا نقدینگی خودشان را حفظ کنند. از طرفی، فرضاً وقتی که بازار سرمایه به صورت دستوری و مدیریت شده، راهبری میشود، تمرکز و فشار نقدینگی افراد حرفهای و شرکتهای بزرگ میتواند اتفاقات خاصی را رقم بزند. به طور مشخص، افراد حرفهای یا دارندگان منابع مالی و سرمایه زیاد، این توانایی را دارند که سهمهای دلخواه را به طور موقت مورد توجه خاص قرار بدهند و سودهای بالایی و بیش از سودهای متعارف بازار، نصیب خودشان کنند. برای مثال، میتوانم بگویم در سه ماه اول سال 1402، سهام حدود 50 شرکت از بین صدها شرکت بورسی، بیش از 150 درصد، بازدهی داشتند. در حالی که فقط برخی شرکتهای بورسی بودند که از نظر بنیادی، این مقدار بازدهی در مورد آنها توجیه پذیر بود و مابقی آنها به خاطر تمرکز نقدینگی، بازدهی بالایی را به نام خودشان ثبت کردند.
لذا این نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، حتی شامل بازار سرمایه هم میشود. برای مثال، قیمت سهام برخی شرکتها در سه ماه اخیر، به شدت افزایش پیدا کرد و حتی در بحرانیترین روزهای بازار، سهام این شرکتها خریدار داشت، چراکه سهام این شرکتها در اختیار برخی افراد بوده و این افراد، با نقدینگی زیادی که دارند، از این سهام خاص حمایت میکنند. به طور مشخص در مدت سه ماه گذشته، قیمت سهام یک شرکت از 800 تومان به 3600 تومان افزایش پیدا کرد و این افزایش قابل توجه، به خاطر تمرکز نقدینگی و حمایت از این سهم بود. بنابراین، در بورس هم همین طور بوده و عدم مدیریت جریان عرضه و تقاضا، باعث میشود وقتی ارکان بورس در بازار دخالت میکنند، دارندگان آن سهام خاص حتی منّت بر سر مسئولان بورس هم گذاشته و میگویند ما کمک کردیم که شاخص بورس، کمتر منفی شود یا سهام چند شرکت بورس، مثبت شود.
در چنین وضعیتی که در بازار سرمایه یا بازارهای دیگر وجود دارد، آیا قربانیها و بازندگان، فقط افراد مبتدی و آماتور هستند یا اینکه احتمالاً اشخاص حرفهای هم قربانی میشوند و استثنا نیستند و در مقابل، فقط شرکتها و صندوقهای سرمایهگذاری تخصصی و حرفهای، برنده اصلی بازار هستند؟
همه حالتها را میشود متصور شد و برای مثال، گاهی اوقات ممکن است یک حقوقی بزرگ که از سهم یک شرکت حمایت میکند، در مقابل چند حرفهای بازار قرار بگیرد و در یک رالی میان مدت 5 یا 6 ماهه، به علت بنیه مالی قویتر، برنده شود. باز یک مثال دیگر میزنم که در همین روزهای گذشته 400 میلیون سهام یک شرکت در صف فروش بود ولی یک دفعه و در مدت 5 دقیقه، حتی صف خرید پیدا کرد. این وضع، قدرت کسی را نشان میدهد که به راحتی میتواند نقدینگی بگذارد و سهام یک شرکت را بخرد. در حالی که یک سهامدار خُرد، اصلاً درک نمیکند که چرا آن سرمایهگذار بزرگ، اقدام به خرید سنگین میکند. بنابراین، این نوع ضرر کردن هم میتواند شامل افراد حرفهای شود و هم شامل افراد مبتدی. به نظر من، حتی حقوقیها نیز میتوانند در برخی مواقع، متحمل ضرر و زیان شوند.
وقتی افراد آماتور در بازارهای مختلف ورود پیدا میکنند و مهارت و تخصص قابل توجهی در این بازارها ندارند، ممکن است دچار ضرر و زیان جدی شوند. این نوع اتفاق در کشورهای دیگر هم میتواند برای افراد آماتور رخ بدهد ولی در کشورهای توسعه یافته، نهادهای مدیریت دارایی، پول افراد و مردم عادی را در قالب قراردادهای مختلف میگیرند و به جای آنها سرمایهگذاری کرده و به صورت حرفهای اقدام میکنند. در کشور ما و بازار سرمایه، صندوقهای سرمایهگذاری به نوعی همان کار را انجام داده و با جمعآوری پولهای سرمایهگذاران خُرد و مردم عادی، اقدام به سرمایهگذاری و خرید و فروش سهام میکنند. اگر مردم عادی و آماتور به طور مستقیم وارد خرید و فروش سهام شرکتهای بورسی شوند یا وارد بازارهای دیگر از جمله سکه و ارز شوند، ممکن است به طور مقطعی، شانس بیاورند و یک بار سود هنگفتی نصیب خودشان کنند. آیا جنابعالی در مجموع اعتقاد دارید که افراد مبتدی و مردم عادی، خودشان به طور مستقیم وارد بازارهای مختلف شوند یا اینکه بهتر است از طریق صندوقهای سرمایهگذاری یا به تعبیری نهادهای مدیریت دارایی، ورود کنند تا در این بازارها آسیب جدی نبینند؟
متاسفانه این فرهنگ در کشور ما نهادینه نشده و در حوزه آموزش، از سالهای گذشته یک خلأ وجود داشته است. حدود 90 درصد از کسانی که در پیشرفتهترین بازارهای مالی مثل آمریکا، ژاپن و چین، حضور دارند با قواعد خاصی این کار را انجام میدهند و 90 درصد منابع در اختیار شرکتهای مدیریت دارایی است، اما در ایران، برای این نوع شرکتها از اصطلاح «سبد گردان» استفاده میشود. شرکت «بلک راک»، بزرگترین شرکت مدیریت دارایی دنیا بوده که حدود 37 هزار میلیارد دلار یعنی به اندازه 150 درصد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده آمریکا، مدیریت دارایی در اختیار دارد.
اگر در این نوع بازارهای مالی، یک صنعت با تهدید مواجه شود، شرکتهایی که ظرفیت تولید بالاتر دارند، کمتر آسیب میبینند تا شرکتهای کوچکتر. در کشور ما و با وجود تمام صحبتها و تجاربی که طی 10 سال گذشته داشتهایم، در این زمینه به نتیجه مطلوب نرسیدهایم، اما همین الان مجموع ارزش صندوقهای سرمایهگذاری، در بازار سرمایه ایران حدود 620 هزار میلیارد تومان است. حدود 500 هزار میلیارد تومان از این 620 هزار میلیارد تومان، ارزش صندوقهای سرمایهگذاری با درآمد ثابت است. این وضع، به معنای این است که مدیران مدیریت دارایی این صندوقهای سرمایهگذاری، ترجیح میدهند بخشی از منابع خودشان را در سیستم بانکی سپردهگذاری کنند یا اوراق بدهی با درآمد ثابت خریداری کنند و البته در این زمینه طرف اصلی آنها، دولت است.
صندوقهای سرمایهگذاری مکلفند که اوراق بدهی دولتی را بخرند و فقط 10 تا 15 درصد از منابع این صندوقهای سرمایهگذاری، صرف خرید سهام شرکتهای بورسی میشود. مابقی منابع این صندوقهای سرمایهگذاری، در بانکها سپردهگذاری میشود. این عدد 500 هزار میلیارد تومان، عدد قابل توجهی بوده و میتوانیم از این جامعه آماری، نتایجی حاصل کنیم. به این ترتیب که بالغ بر 75 درصد از منابع صندوقهای سرمایهگذاری، در بانکها قرار دارد یا صرف خرید اوراق با درآمد ثابت شده. بنابراین، ظرفیت ما در زمینه مدیریت دارایی، کوچک بوده و ما تجربه در این حوزه مناسبی نداشتهایم.
البته در این ارتباط، مقام ناظر اجازه نداده که صندوقهای سرمایهگذاری مانند همتایان خودشان در کشورهای دیگر فعالیت کنند. به همین دلیل، صندوقهای سرمایهگذاری شاید راحتترین و مناسبترین گزینه برای مدیران دارایی باشند که با ریسک حداقلی، یک حداقل بازدهی کسب کنند. در چنین شرایطی، وقتی هر سرمایهگذار ببیند که اگر پولش را در اختیار صندوق سرمایهگذاری قرار بدهد، این صندوق پول را در بانک سپردهگذاری میکند، ترجیح میدهد که خودش به طور مستقیم سرمایهگذاری کند. تجربه نشان داده که به همین دلایل، حتی افراد مبتدی ترجیح میدهند خودشان سرمایهگذاری کنند و البته آسیب بیشتری هم میبینند. توصیه ارجح این است که افراد غیر حرفهای، بخشی از منابع خودشان را به شرکتهای سبد گردان بدهند تا آسیب کمتری ببینند.
معاملهگران حرفهای و شرکتهای تخصصی حوزه سرمایهگذاری، از طریق تحلیلهای تکنیکال و فاندامنتال، دانش مدیریت سرمایه و بررسی شاخصهای اقتصادی مختلف، اقدام به تصمیمگیری کرده و در حوزه سرمایهگذاری فعال هستند. از طرفی، افراد آماتور و مبتدی، ویژگیهای شخصیت خاصی دارند و به علت بیتجربه بودن در بازارهای مالی، ممکن است بازنده بزرگ و اصلی این بازارها شوند. خصوصیات شخصیتی افراد مبتدی شامل مواردی مثل عدم کنترل احساسات و هیجانات و عدم مدیریت سرمایه است. از نظر شما که وضعیت بازارهای مختلف را رصد میکنید، آیا افراد آماتور به خاطر این خصوصیات شخصیتی، واقعاً گرفتار مشکلات مختلف شده و ممکن است بازنده اصلی بازارها شوند؟
بله، همین طور است. برای مثال، یک شرکت مدیریت دارایی، یا یک شرکت سبد گردان، یا حتی صندوق سرمایهگذاری سهمی، بر اساس بیانیه سیاست سرمایهگذاری، یک استراتژی مشخص را دنبال میکند. به طور طبیعی، نتایج حاصل از تصمیمات آن، در یک چارچوب مشخص بوده و یک گروه از مدیران سرمایهگذاری آن و کار کارشناسی شده از پیش تعیین شده، نقشه راه آن شرکت و صندوق سرمایهگذاری را تنظیم و راهبری میکند.
در حالی که وقتی یک فرد، به طور مستقیم در بازارها سرمایهگذاری میکند، به هر دلیل و تحت مسائل مختلف که در اقتصاد ایران هم کم نیست، امکان دارد واکنشهای هیجانی و غیرمعقول از خودش نشان بدهد. چنین فردی، ممکن است تحت تاثیر اخبار و مسائل مختلف، به صورت هیجانی فرضا سهم خودش را بفروشد و وقتی ببیند تصمیم اشتباهی گرفته، دوباره بخرد. در نهایت، این فرد، میبیند هم کارمزد داده و هم اینکه دوباره آن سهم را با قیمت گران تر، خریده است.
این نوع رفتارهای هیجانی در نهادهای مالی دارای مجوز و با دارا بودن سیاستهای سرمایهگذاری، کمتر مشاهده میشود. بنابراین، این نوع احساسات، کمتر گریبان شرکتها و نهادهای مالی را میگیرد نسبت به تصمیماتی که یک شخص میگیرد. چرا که یک شخص، برای خودش تصمیم میگیرد و ممکن است دچار ضرر هم بشود ولی معمولا یک مدیر دارایی که به وکالت از تعداد نفراتی، این کار را انجام میدهد، احساساتش کمتر در تصمیمگیریها غلبه میکند./ آرمان ملی